سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 76074

  بازدید امروز : 1

آرشیو دی ماه - نانوشته

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

موضوعات وبلاگ

 

 دوستان







 

لینک به لوگوی من

آرشیو دی ماه - نانوشته

 

اشتراک

 

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

آوای آشنا

 

بایگانی

آرشیو مهر ماه
آرشیو آذر ماه
آرشیو دی ماه

 

خدای من! کدام یک از مردم نزد تو محبوبتر است؟ فرمود : دانشمندی که دانشمند دیگری را می جوید . [موسی علیه السلام]

دعای دعا

کویر::: سه شنبه 83/9/24::: ساعت 4:40 صبح

یه مطلب خیلی قشنگ از یه وبلاگ خوب 

 نکته نغز

ببخشید که حق کپی رایت رو رعایت نکردم

---------------------------------------------------------------------

 

کشتی شکسته عبادتگران


 






A voyaging ship was wrecked during a storm at sea and only two of the men on it were able to swim to a small, desert like island.


یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکسن و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند.


The two survivors,not knowing what else to do, agreed that they had no other recourse but to pray to God. However, to find out whose prayer was more powerful, they agreed to divide the territory between them and stay on opposite
sides of the island.


دو نجات یافته نمی دانستند چه کاری باید کنند اما هردو موافق بودند که چاره ای جز دعا کردن ندارند.  به هر حال برای اینکه بفهمند که کدام یک از آنها نزد خدا محبوبترند و دعای کدام یک مستجاب می شود آنها تصمیم گرفتند تا آن  سرزمین را به دوقسمت تقسیم کنند و هر کدام در یک بخش درست در خلاف یکدیگر مانند.


The first thing they prayed for was food. The next morning, the first man saw a fruit-bearing tree on his side of the land, and he was able to eat its fruit. The other man"s parcel of land remained barren.


نخستین چیزی که آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی روییده بود در آن قسمتی که او اقامت می کرد دید و مرد می تونست اونو بخوره.  اما سرزمین مرد دوم زمین لم یزرع بود.


After a week, the first man was lonely and he decided to pray for a wife. The next day, another ship was wrecked, and the only survivor was a woman who swam to his side of the land. On the other side of the island, there was nothing.


هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت که از خدا طلب یک همسر کند. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به بخشی که آن مرد قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت.


Soon the first man prayed for a house, clothes, more food. The next day, like magic, all of these were given to him. However, the second man still had nothing.


بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمو. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.


Finally, the first man prayed for a ship, so that he and his wife could leave the island. In the morning, he found a ship docked at his side of the island. The first man boarded the ship with his wife and decided to leave the second man on the island.


سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در سمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت.  مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترک کند.


He considered the other man unworthy to receive God"s blessings, since none of his prayers had been answered.


او فکر کرد که مرد دیگر شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست. از آنجاییکه هیچ کدام از درخواستهای او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.


As the ship was about to leave, the first man heard a voice from heaven booming, "Why are you leaving your companion on the island?"


هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول صدایی غرش وار از آسمانها شنید :" چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟"


"My blessings are mine alone, since I was the one who prayed for them," the first man answered. "His prayers were all unanswered and so he does not deserve anything."


 مرد اول پاسخ داد "نعمتهای تنها برای خودم هست چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا  و طلب کردم دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست "


"You are mistaken!" the voice rebuked him. "He had only one prayer, which I answered. If not for that, you would not have received any of my blessings."


آن صدا مرد را سر زنش کرد :"تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه  تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی"


"Tell me," the first man asked the voice, "What did he pray for that I should owe him anything?"


مرد از آن صدا پرسید " به من بگو که او چه دعایی کرد که من باید بدهکارش باشم؟"


"He prayed that all your prayers be answered."


" او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود"


For all we know, our blessings are not the fruits of our prayers alone,
but those of another praying for us.


Be Happy


ما هممون می دونیم که نعمتهای ما تنها میوه هایی نیست که برایش دعا می کنیم یلکه اونها دعاهایی دیگران هست برای ما.


شاد باشید



موضوعات یادداشت


خسته

کویر::: سه شنبه 83/9/17::: ساعت 4:16 عصر

 

از هجوم دقایقی دل شکسته ام که لحظه های دل شکسته ام را با شادی مزموم پر میکنند.


موضوعات یادداشت


مهم ترین بخش بدن

کویر::: سه شنبه 83/9/17::: ساعت 4:8 عصر

خب این هم جواب اولین سوالم.

ببخشید که انگلیسی شد . متن خیلی ساده ای داره . با معلومات کم هم میشه خوندش.

 

My mother used to ask me:
"What is the most important part of the body?"

Through the years I would take a guess at what I thought was the
correct answer.

When I was younger, I thought sound was very important to us as
humans, so I said, "My ears, Mommy."
She said, "No Many people are deaf.
But you keep thinking about it and I will ask you again soon."

Several years passed before she asked me again.  Since making my
first attempt, I had contemplated the correct answer.  So this
time I told her, "Mommy, sight is very important to everybody,
so it must be our eyes.  She looked at me and told me, "You are
learning fast, but the answer is not correct because there are
many people who are blind."

Stumped again, I continued my quest for knowledge.  Over the
years, Mother asked me a couple more times and always her answer
was, "No, but you are getting smarter every year, my child."

Then last year, my grandpa died.
Everybody was hurt.
Everybody was crying.
Even my father cried.
I remember that especially because it was only the second time I
saw him cry.  My Mom looked at me when it was our turn to say
our final good-bye to Grandpa.

She asked me,
"Do you know the most important body part yet, my dear?"

I was shocked when she asked me this now.
I always thought this was a game between her and me.
She saw the confusion on my face and told me,
"This question is very important.
It shows that you have really lived in your life.

For every body part you gave me in the past, I have told you was
wrong and I have given you an example why.
But today is the day you need to learn this important lesson."

She looked down at me as only a mother can.
I saw her eyes well up with tears.  She said,

"My dear, the most important body part is your shoulder."

I asked, "Is it because it holds up my head?"
She replied, "No, it is because it can hold the head of a friend
or a loved one when they cry.

Everybody needs a shoulder to cry on sometime in life, my dear.
I only hope that you have enough love and friends that you will
always have a shoulder to cry on when you need it."

Then and there I knew the most important body part is not a
selfish one.  It is sympathetic to the pain of others.

People will forget what you said...
People will forget what you did....
But people will NEVER forget how you made them feel.

میتونید برگردان فارسی این متن رو تو وبلاگ  یادت نره راحت تر بخونید 


موضوعات یادداشت


یک

کویر::: دوشنبه 83/9/9::: ساعت 5:7 عصر

 

مطمئن هستم این مطلب رو اونایی که مثل خود من دلشون از سنگه!!! هم قبول دارن:

یک لحظه طول میکشه تا از یکی خوشت بیاد

یک ساعت طول میکشه تا یکی رو دوست داشته باشی

یک روز طول میکشه تا دلت واسه یکی تنگ بشه

یک هفته طول میکشه تا به یکی عادت کنی

و حتی کمتر از یک ماه طول میکشه که عاشق یکی بشی

اما یک عمر طول میکشه تا فراموشش کنی

 


موضوعات یادداشت


زندگی سخته

کویر::: یکشنبه 83/9/8::: ساعت 4:28 عصر

زندگی سخته

یکی خوابش سنگین میشه تخت میشکنه
بعدکه از خواب میپره دستش میشکنه
فرداش از مرحله پرت میشه پاش هم میشکنه
میزنه به سرش سرش هم میشکنه
همون یارو خودش رو میزنه به اون راه گم میشه
کلی اعصابش خوردمیشه نوار خالی گوش میده
یه هو می خوره زمین تا خونه سینه خیز میره
جلو پمپ بنزین سیگار میکشه میگن آقا اینجا پمپ بنزینه سیگارنکش میگه اهه من جلو بابام هم سیگار میکشم
یه روز میخوره به شیشه میگه عجب هوای سفتی
روز بعد میخوره به دیوار کمونه میکنه
فرداش باز میخوره به دیوار میگه ببخشید
پس فرداش باز میخوره به دیوار وای میسته پلیس بیاد
دوپینگ میکنه برای اینکه کسی نفهمه آخر میشه
میره تظاهرات می بینه شلوغه ، برمیگرده
میره لایه اوزون رو میدوزه میمونه اون ورش
میره پشت بوم می خوابه سردش میشه در پشت بوم رو میبنده
سوار اتوبوس میشه از یه دختره خوشش میاد پیاده میشه شماره اتوبوس رو ور میداره
بعد از این همه اتفاق بی هوا از خونه میره بیرون خفه میشه


موضوعات یادداشت


آسمان

کویر::: شنبه 83/9/7::: ساعت 4:17 عصر

 

 

           خانه ی من خالیست

                        در پس دیوار های خسته و نمناک

      انتظارم دیدن یک آسمان با رنگ مرطوب زمان است

           من اتاقم خالیست

                    لحظه هایم پوچ است

       انتظارم از گل

                   دیدن خار به روی ساقه 

       من هنوزم دیر است

              و جهان در من من جاری است

                                خانه ی من خالیست

                        بلکه نه پوشالیست


موضوعات یادداشت


persian gulf

کویر::: شنبه 83/9/7::: ساعت 3:34 عصر

 

                                                arabian gulf

دوستان عزیز جهت حمایت از بمب گوگلی در مورد خلیج فارس نه خلیج عرب به این سایت لینک دهید.

                                     


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com