روزنه اي به رنگ
در شب ترديد من ،برگ نگاه
مي روي با موج خاموشي كجا؟
ريشه ام از هوشياري خورده آب :
من كجا، خاك فراموشي كجا .
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب
پرتويي آيينه را لبريز كرد :
طرح من آلوده شد با آفتاب .
اندهي خم شد فراز شط نور :
چشم من در آب مي بيند مرا
سايه ي ترسي به ره لغزيد و رفت
جويباري خواب مي بيند مرا
در نسيم لغزشي رفتم به راه
راه ، نقش پاي من از ياد برد
سرگذشت من به لب ها ره نيافت :
ريگ باد آورده اي را باد برد .
زنده ياد سهراب سپهري